نویسنده : کامل الهاشمى
ترجمه : محمدحسن معصومى



 

توحید و عدل در دو فلسفه الهى و سیاسى

بى ‏تردید نخستین هدفى که طرح کلى فلسفه الهى حاوى آن است، هدفى صرفاً نظرى است، و اگر چنین است که غایت فلسفه چیزى است که قدما گفته اند: فلسفه، شناخت حقایق موجودات است از آن جهت که هستند به میزان توان بشر، در این صورت هدف غایى فلسفه الهى همان یکى دانستن آفریدگار به این لحاظ است که اندیشه توحید براى اصلاح اندیشه بشر و حاکمیت دادن به معیارهاى عقلى در پرداخت آن اندیشه، خاستگاه اصلى را تشکیل مى‏دهد، چون یکى دانستن، حقیقت خداست و توحید حق او، و یکى دانستن، اصل هر حقیقتى در وجود است. هم‏چنان که توحید، اساس هر حقى در هستى است، و نیز اعتراف نمودن به حقیقت و حفظ حق دو ویژگیى است که نظام هستى مبتنى بر آن دو است، همین‏طور لازم مى‏آید که نظام قانون و قانون گذارى نیز بر آن مبتنى شود و از این جاست که دو فلسفه الهى و سیاسى در نظریه سیاسى اسلام با یکدیگر تلاقى مى‏کنند، زیرا هدف غایى فلسفه الهى حفظ حق حقیقت است، و نیز این حق حقیقت است که بى‏هیچ تحریف و افسادى آن‏طور که هست کشف مى‏ گردد، و فلسفه الهى هم در صدد تحقق بخشیدن به آن است، همان‏طور که هدف فلسفه سیاسى همان شناخت حقیقت حق است و حقیقت حق چیزى است که انسان، لذاته در پى آن است، به علاوه، دادن حق هر صاحب حقى به او همان حقیقت عدل است یعنى غایت عملى که فلسفه سیاسى در دنیاى آدمى، از رهگذر تشخیص نظرى عدل با توجه به کیفیت ارتباطى که فلسفه الهى با حق برقرار مى کند، در پى عملى ساختن آن است.
بدین‏سان روشن مى‏شود که اصل بنیادین فلسفه الهى همان توحید و اصل اساسى فلسفه سیاسى همان عدل است. بر این اساس، هر نوع عملکرد انسان در حکومت اسلامى باید از این دو اصل فراتر نرود، در غیر این صورت، ارزش و احترام معیارهاى انسانى را در جامعه مسلمان سلب مى‏کند و اتخاذ کننده آن مواضع نادرست را در معرض مجازات قرار مى‏دهد.
سپس دو اصل توحید و عدل با یکدیگر پیوند مى‏خورند تا از طریق قوام بخشیدن به دو رکن اساسى دیگر در جامعه انسانى بناى این جامعه را پى‏ریزى کنند این دو رکن اساسى دیگر علم و عمل، و اندیشه و کردار است که مى‏بایست صحیح و استوار باشند تا ارزش دانش در جامعه اسلامى در مطابق بودنش با واقع و حقیقت، و ارزش کردار انسانى در درست بودن آن به جهت سرچشمه گرفتنش از فرمان الهى و هماهنگى آن کردار با آن فرمان باشد، لذا تحقق بخشیدن به علم مطابق با واقع و به جاى آوردن کردارى که بر طبق فرمان الهى باشد هدف والاى وجود و سیر انسان در جامعه مسلمان است، چه این هدف جویى از سوى حاکم باشد، چه از سوى دولت و چه از طرف امت.
وانگهى توجه شدید قرآن به تلاش براى اصلاح هر اندیشه و کردارى که با دو اصل توحید و عدل در ارتباط است نیز از این بابت مى‏باشد، و از این رو طبیعى مى‏نماید، که پیام همه انبیاى الهى در وهله نخست اصلاح فکر و عقیده انسان به شکلى اساسى و از طریق فراخوانى به توحید خالق یکتا باشد و سپس در خلال انجام این مهم سعى در اصلاح رفتار و کردار آدمى از طریق دعوت به راستى و تحقق بخشیدن به عدالت شود، و از آن جایى که نهایت آرمان پیام‏هاى آسمانى تحقق بخشیدن به این دو امر یعنى توحید و عدل است، از این رو همه ادیان آسمانى از زمان آدم(ع) تا دین اسلام حاوى دو بعد و رکن اساسى‏اند: دین و شریعت، دین براى اصلاح عقیده و اندیشه و تحقق بخشیدن به توحید است، و شریعت براى اصلاح کردار و عمل و تحقق بخشیدن به عدالت، و این دو از امورى هستند که خداوند در قرآن کریم یک‏جا به آن‏ها اشاره مى کند: «ولقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط ..»
[7] ما پیامبرانمان را با دلیل‏هاى روشن فرستادیم و با آن>ها کتاب و ترازو را نیز نازل کردیم تا مردم به عدالت عمل کنند و ....»
از دین است که ایمان مى‏جوشد، یعنى آن چیزى که بیانگر اعتقاد مبتنى بر دلیل و برهان است، و از شریعت است که عمل صالح پدید مى‏آید که بر موافقت و پذیرش فرمان الهى استوار مى‏باشد. پس ایمان و عمل صالح دو بال عبودیت اند که انسان با بهره‏مندى از آن‏ها به رفیع‏ترین درجات تکامل و فضیلت پر مى‏گشاید، و از این روست که مکرراً در کتاب خدا ذکر آن‏ها به میان آمده است، آن‏هم به عنوان این که دو ویژگى هستند براى کسانى که از سوى خدا در خور تجلیل دنیوى و شایسته نجات و رستگارى اخروى مى‏باشند، براى نمونه مى‏توان این آیات قرآنى را دید:
بقره- 62ù35، طلاق -11، نساء-124، رعد-29.
از این‏جا معلوم مى‏گردد که همه ادیان آسمانى در بردارنده دو بعد مهم و اصلى بوده‏اند: یکى آن بعدى که به جنبه عقلى و نظرى انسان توجه دارد و دیگر آن بعدى که به جنبه عملى و رفتارى آدمى عنایت مى‏ورزد. این تقسیم و دسته بندى براى دو بعد هر اصل یا هر مسلکى با تقسیم حکمت به نظرى و عملى توسط حکیمان و فیلسوفان پیوند دارد به طورى که حکمت نظرى به آن چه که مى‏بایست دانسته شود مى‏پردازد یعنى فلسفه به معناى مطلق یا فلسفه اولى که در آن از حقیقت وجود و احوال و احکام آن و مسائل مربوط به آن مثل مباحث الهیات و نفس انسان و دیگر مجرّدات بحث مى‏شود و دومى (حکمت عملى) که مربوط است به آن‏چه مى‏بایست عمل شود مثل علم تهذیب نفس (علم اخلاق) و علم تدبیر منزل (علوم تربیتى در اصطلاح معاصر) و علم تدبیر و سیاست کردن جامعه و دولت (به اصطلاح علم سیاست و علوم اجتماعى) و این تقسیم در اصطلاح دینى قرآن مترادف با دو کلمه دین و شریعت است یعنى دین مجموع اعتقادهاى عقلى است که مرتبط با اثبات خالق و مبدأ نخست و یکى دانستن او و منزه داشتن وى از هر نقص و ایمان آوردن به پیامبران و کتاب‏هایش و نیز باور داشتن به معاد است. بحث و بررسى درباره این موضوعات به عهده دانش‏هایى هم‏چون کلام، فلسفه و عرفان نظرى است.
و اما شریعت مجموعه‏اى از آداب و دستورهاى عملى و منهیات تکلیفى است که خداوند و یا پیامبرش آن را وضع مى‏کنند و مربوط به جنبه رفتارى و عملى مى‏شود، علومى نیز که به طور مستقیم یا غیرمستقیم مسائل شریعت را مورد بحث و بررسى قرار مى‏دهند عبارتند از: فقه، اصول، علم رجال (علم الروایه) و حدیث، به اضافه علوم دیگرى مثل علوم عربیّت و منطق و تفسیر که به نوعى با شریعت در ارتباطاند.
با اصالت بخشیدن به اصل توحید در زمینه علمى و معرفتى و اصل عدل در زمینه عملى و کردارى به این‏جا خواهیم رسید که فلسفه الهى در مسیر زندگى فرد مسلمان و به هدف ساختن انسان صالحى که از موضع خلیفه خدا بودن و اخذ امانت و عبودیت پروردگار بر زمین حکومت مى کند با فلسفه سیاسى تلاقى پیدا مى‏کند.

وظیفه اجراى توحید در فلسفه سیاسى اسلام

تردیدى نیست که اسلام وقتى مصرانه سعى در جا انداختن دو اصل توحید و عدل در عقل و عمل فرد مسلمان دارد، هدفش تحقق بخشیدن به یک سرى اهداف تکاملى است که جز با پذیرش این دو اصل میسر نیست، در این راستا حاکمیت سیاسى نیز به عنوان یک پدیده انسانى نمى‏تواند به ابعاد انسانى مورد توجه دین بى‏توجه و یا کم توجه باشد. شاید بتوان ادعا کرد که بعد سیاسى براى تحقق بخشیدن به غایت‏ها و اهداف دینى بیش‏ترین اهمیت را دارد. در هر صورت اسلام براى حاکمیت سیاسى بیش‏ترین تأکید را در فرمانبردارى از دو اصل توحید و عدل کرده است و مسئولیت بزرگ اداره جامعه و امت در مسیر توحید عقلانى و عدالت اجتماعى را به عهده همان حاکمیت گذاشته است. اکنون مى‏گوییم اگر چنین است که عدل بنا به گفته برخى، به میزان رعایت و پاى‏بندى و عنایتى که نظام فعال حاکم به آن دارد در عالم انسانى راه یافته و در کردار و روابطش با دیگران تجلى پیدامى‏کند، اصل دیگر یعنى توحید نیز به میزان رعایت و پاى‏بندى و عنایتى که نظام فعّال حاکم دارد راه خویش را به عالم انسانى گشوده در کردار و روابطش با دیگران نمود پیدا مى‏کند، اما باید پرسید حاکمیت سیاسى چگونه مى‏تواند توحید را در جامعه انسانى رواج دهد و آن را در روابط انسان‏ها با خود و دیگران، توسعه بخشد؟
پاسخ به این پرسش به شناخت وظیفه اجرایى توحید در فلسفه سیاسى اسلام بستگى دارد.
دعوت به یگانه پرستى نخستین پیامى بوده است که پیام آوران الهى آن را بر مردم و ملت‏هایشان عرضه کرده‏اند و این چیزى است که قرآن کریم نیز به شکل کلى به آن اشاره دارد،و نیز به صورت تفصیلى در آیات ذیل آن را بیان مى‏دارد: اعراف، آیه‏هاى 59، 65، 73، 85 و عنکبوت آیه 16.
و از آن‏جایى که دعوت به یکتاپرستى جامع تمام سفارش‏ها و آموزش‏هاى ادیان الهى و نیز هدف غایى آن دستورها و آداب شرعى است که پیامبران براى بیان آن‏ها فرستاده شده‏اند لذا خداوند تبارک وتعالى مى‏فرماید: «وما امروا الا لیعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما یشرکون،
[8] عالمان و راهبان، مأمور بودند که تنها یک خدا را بپرستند که هیچ خدایى جز او نیست، منزه است از آن‏چه شریکش مى‏سازند.»
پس از بیان اهمیت و جایگاه توحید در ادیان آسمانى اینک باید از خویش بپرسیم: آیا یکتاپرستى به عنوان یک مفهوم و برداشت نظرى چگونه مى‏تواند در زندگى انسان و به ویژه در خط دادن به حاکمیت سیاسى در دنیاى آدمیان مؤثر و داراى نقش اساسى باشد؟
حقیقت این است که پاسخ به این پرسش مستلزم ارائه تصویرى روشن از برداشتى است که اسلام بر مبناى فلسفه الهى وجودى خود درباره حضور خداوند سبحان در عالم انسانى و دنیاى بشرى ارائه مى‏دهد و این که آیا این حضور الهى جنبى و بدون کارآیى است و یا این که اساسى، پویا و تأثیرگذار است. درواقع به دست آوردن برداشت‏هاى ژرف و پویایى که عقیده اسلامى از طریق بیان وحى و فلسفه اسلامى از راه بیان حکمیان و فیلسوفان مسلمان، درباره حضور خداوند در دنیاى انسان و در زمینه رابطه استوار میان خالق و مخلوق ارائه مى‏دهند و سپس آن را به عنوان بنیان فکرى خویش اتخاذ مى‏کنند کار دشوارى نیست و نیاز به زحمت چندانى ندارد، زیرا براى فهم این مسئله کافى است یک‏سرى از متون دینى قرآنى و در کنار آن تعدادى از متون پیشگامان فلسفه الهى را مورد بررسى قرار دهیم تا حقیقت و ماهیت افکار و دیدگاه‏هایى که نقش مؤثر و فعال حضور الهى در عالم انسانى را روشن مى‏سازند براى ما مبرهن شود.
دیدگاه‏هاى فلاسفه مسلمان در باب توحید و تجلیات ظهور پروردگار در عالم هستى و به ویژه عالم انسانى، و نیز بیانات قرآن که پیش از این ذکر گردید همه نشان محورى و بنیادین بودن اندیشه توحید و یکتاپرستى و اصلى بودن مسئله حضور الهى در تز سیاسى مورد پذیرش فلسفه سیاسى اسلام است. حقیقت این است که اسلام در صدد آن نبوده است تا از رهگذر فلسفه الهى خود، مسئله توحید و ایمان به خداى تعالى را بعدى مجرد (تجریدى) بدهد تا هیچ ارتباطى با زندگى آدمى و مسائل روزمره او نداشته باشد بلکه برعکس سعى نموده تا جامعه اسلامى را از مسیرهاى توحید ذاتى و صفاتى و افعالى به پیش ببرد، زیرا لازمه این که توحید خداوند سبحان، توحید واقعى تلقى شود، اولاً: اعتقاد داشتن به یگانگى او در ذاتش و نفى هر نوع شریک از اوست، ثانیاً: توحید او در صفاتش و نفى زاید بودن این صفات بر ذات بنابراین که صفات حضرت حق عین ذات اوست و سرانجام توحید او در جنبه افعال به این معنا که مى‏باید در هر مسئله کوچک و یا بزرگى تسلیم او شد و همه امور را به او برگردانید تا این فرمایش خداوند محقق شود که از زبان یکى از اولیایش مى‏فرماید: «انى وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض حنیفاً وما انا من المشرکین،
[9] من از روى اخلاص روى به سوى کسى آوردم که آسمان‏ها و زمین را آفریده است و من از مشرکان نیستم.»
و نیز مى‏فرماید: «قل ان صلاتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین
[10]، بگو نماز من و قربانى من و زندگى من و مرگ من براى خداى جهانیان است.»
از این خاستگاه و از این پردازش زنده و پویا براى اندیشه توحید و یگانه پرستى و به هدف تحکیم و ترسیخ آن در ذهن و وجدان و رفتار جامعه مسلمان است که اسلام به بیان یک‏سرى رفتارها و کردارهاى انسانى که جایگاه سیاسى و اجتماعى امت مسلمان را تضعیف مى‏کند پرداخته است. توجه الهى به مسئله، از این جهت است که این کردارها با باور یکتاپرستى و ایمان به خداى بى‏انباز که خالق سبحان، ارتباط محکمى را بین آن‏ها و وحدت امت مسلمان قائل است در تعارض مى‏باشد، به‏طورى که مى‏فرماید: «ان هذه امتکم امه واحده وانا ربکم فاعبدون
[11]،این شریعت شماست، شریعتى یگانه و من پروردگار شمایم، مرا بپرستید.»
در رأس کردارهایى که اسلام، آن‏ها را منافى با توحید و یکتاپرستى مى‏داند، تفرقه و دوگانگى در میان پیروان یک دین است. از دیدگاه اسلام، این تفرقه و اختلاف، فرد مسلمان را از اسلام و ایمان به جرگه شرک و دورویى، منتقل مى‏کند.
و چون این عملکرد، با اصل توحید منافات دارد، ازاین رو خداوند بر گسستن ارتباط میان پیامبر(ص) و کسانى که تفرقه را پیشه مى‏سازند تأکید مى‏ورزد: «ان الذین فرقوا دینهم وکانوا شیعا لست منهم فى شى‏ء..
[12]، تو را با آن‏ها که دین خویش را فرقه فرقه کردند و دسته دسته شدند کارى نیست.
با توجه به بحث مفصلى که درباره اصل توحید و یکتاپرستى مطرح کردیم براى ما روشن مى‏شود که این اصل از جایگاه ویژه‏اى در همه اقداماتى که حاکمیت سیاسى در جامعه مسلمان انجام مى‏دهد برخوردار است، به‏طورى که باید همه آن اقدامات و عمل‏کردها رنگ و شکل توحید داشته و همه از این خاستگاه شروع شود و به آن‏جا ختم گردد. البته این در صورتى است که حاکمیت سیاسى جامعه نقش و وظایف خویش را در حکومت و اداره آن از رهگذر خلیفه خداوند در زمین بودن و سرپرستى مردم و رسانیدن آن‏ها به کمالات انسانى‏شان بر عهده بگیرد. پس اجراى این مسئولیت مهم بر دوش حاکمیت سیاسى قرار دارد.

پی‌نوشت‌ها:

[7]. حدید(57) آیه‏25.
[8]. توبه(9) آیه‏31.
[9]. انعام(6) آیه‏79.
[10]. همان آیه‏هاى 163-162.
[11]. انبیاء(21) آیه‏92.
[12]. همان، آیه‏159.

منبع:فصلنامه حکومت اسلامی شماره 2